مسعود رحیم‌پور

تا نیایی نجویی نوشتن درباره‌ی تصوف یا همان عرفان اسلامی، کاری تقریبا غیرممکن است. ‌در قدم اول قلّه‌های مرتفعی در پیش چشم انسان ظاهر می‌شوند که هر چه طالب بیشتر در جستجوی راه باشد وصول به هر گونه هدفی مشکل تر می‌نماید وی ممکن است در گلزارهای شعر عارفانه سکنی گزیده و یا در صدد رسیدن به قله‌های بلند تفکّرات و نظریات عرفانی حکمت الهی باشد ممکن است در وادیهای قابل دسترسی تقدیس از عرفای مشهور توقف نموده و یا اینکه در بیابانهای بی پایان خطبه‌ها و مواعظ نظری درباره ذات خداوند، جهان و یا ماهیت تصوف پیش رود و یا اینکه... ‌ بنابر هر تقدیر تنها افراد معدودی می‌توانند به دورترین کوهسارها جایی که مرغ افسانه ای ( سیمرغ ) زندگی می‌کند پرواز نمایند و به جایی برسند که بفهمند آنچه را به دنبالش بوده اند در واقع در درون خود ایشان بوده است. ‌ حمد و ستایش مر خدایی راست که بندگان خویش را وسیله ای برای درک ذات متعالی اش، جز اظهار عجز و فروتنی در مقام این درک و شناخت، عطا نکرده است. ‌ از ابوحفص پرسیدند صوفی کیست ؟ پاسخ داد: صوفی کسی است که نپرسد صوفی کیست. ‌ در سالهای اخیر کتب زیادی درباره تصوف و حیات معنوی در اسلام به چاپ رسیده است.
‌ هر یک از این کتب و رسالات یک وجه از قضیه را مورد عنایت قرار داده اند زیرا پدیده ای که به نام تصوف خوانده می‌شود آنچنان وسیع و گسترده، ظهور و نمود آن به حدی متنوع و رنگارنگ است که هیچ کس جرأت توصیف کامل آنرا به خود نمی‌دهد در بدء الامر باید تعریفی از تصوف داشته باشیم. ‌ تصوف چیست ؟ در مورد آیین تصوف یا صوفی گری، نامی ‌که برای عرفان اسلامی بکار می‌رود، برای نزدیک شدن به معنای جزئی آن ابتدا باید از خود بپرسیم عرفان یا باطنی گری به چه معنا است ؟ آیا در پشت این الفاظ چیزی پوشیده و مرموز است که با وسایل عادی و یا با کوشش عقلانی قابل حصول نیست. ‌ تصوف عبارت است از جریان روحانی عظیمی که از میان همه ی ادیان می‌گذرد در وسیع ترین معنای کلمه می‌توان آنرا به حکمت، عشق، نور یا عدم ( لا شیئ ) معنا کرد. ‌ در هر صورت چنین تعریفاتی صرفاً اشاره و دلیل راه هستند. ‌ چرا که حقیقتی که غایت و منظور عارف است، حقیقتی سر به مهر و ناگفتنی، هرگز از طریق انحای عادی ادراک قابل فهم و یا توصیف نیست، نه فلسفه و نه منطق هیچ کدام قادر به فاش ساختن آن نیستند، تنها حکمت دل، عرفان یا معرفت خفی است که می‌تواند بعضی از زوایای آنرا روشن سازد تجربه ای روحانی که بر مبنای روش‌های حسی و یا عقلی متکی نباشد مورد نیاز است.
‌ هر چه انسان خود را از تعلقات و وابستگی‌های این جهان بیشتر آزاد سازد و یا به روایت صوفیان ( آیینه ی قلب خویش را بیشتر صیقل دهد ) این نور باطنی بیشتر خواهد شد. ‌ تنها پس از گذشت یک دوره ی طولانی تطهیر و تهذیب روحی است که سالک به جایی می‌رسد که عشق و معرفت باطنی را به او عطا می‌کنند. ‌ عرفان و تصوف را می‌توان به عنوان عشق به ( مطلق ) تعریف نمود. ‌ چرا که نیرویی که معرفت حقیقی را از زهد و ریاضت کشی محض جدا می‌سازد، همان عشق و محبت است. ‌ عشق به خداوند تبارک و تعالی فرد سالک را قادر می‌سازد تا همه ی دردها و آلامی را که خداوند به منظور آزمایش و تطهیر روح به او نازل می‌کند تحمل نموده و بلکه آنرا لذّت بخش یابد.
‌ انسان می‌تواند این افکار و عقاید ذاتاً ساده را در هر مکتب عرفانی و صوفیانه ای بیابد اهل عرفان درهمه ی مذاهب عالم سعی کرده اند تا تجربیات متنوع خویش را در سه گروه از صور ذهنی مختلف تداعی نمایند:
1 ـ تلاش پایان ناپذیر در جستجوی خداوند: در ( طریقتی ) که سالک یا رهروی طریقت باید آن راه را در طلب خداوند طی نماید، نمود و ظهور می‌یابد همانگونه که در تمثیلات مختلفی که در باب ( پیشرفت سالک ) و یا ( سفر آسمانی ) وارد شده دیده می‌شود.
‌ 2 ـ تحول و تبدل روح آدمی از طریق درد و محنت و پالایشهای سخت صورت می‌پذیرد که معمولاً با علم کیمیا و یا فرآیندهایی از طبیعت و علوم ماقبل دانش جدید تداعی می‌شود: بدین معنا که آرزوی دیرینه ی تبدیل فلزات پایه به طلا در سطح روح آدمی تحقق پیدا می‌کند.
‌ 3ـ بالاخره، دلتنگی و دورافتادگی عاشق و میل وافر او به اتحاد با معشوق ( خداوند ) در سمبل‌هایی که از عشق انسانی اخذ شده اند نمود پیدا می‌کند، غالباً ترکیب غریب و فریبنده ای از عشق الهی و انسانی درادبیات عارفانه به چشم می‌خورد. ‌مشی دوگانه ی عرفا عرفا(صوفیان)در دوره ی شکل گیری خود،مشی دوگانه ای را در تقرب به خدا پیش گرفتند. ‌همان گونه که هجویری عارف(متوفای 1071میلادی)دربحث خویش راجع به حال انس وهیبت میگوید: فرق است میان دلی که از جلالش اندر آتش دوستی سوزان بود وازآن دلی که از جمالش درنور مشاهده فروزان (کشف المحجوب،367) «فرق است میان آنکه اندر افعال متفکّر بود وازآنکه اندر جلال متحیّربود. ‌ازاین دو یکی ردیف خلّت بود ودیگری قرین محبت(کشف المحجوب،373)» انسان همچنین می‌تواند تمایزی را که توسط جامی در سخن صوفیان واصل(اهل وصل)به میان آورده شده در نظرآورد.
‌وی می‌گوید:«اهل وصل بعد از انبیاءصلوات الرحمن علیهم،دوطایفه اند:اول مشایخ صوفیه که به واسطه ی کمال متابعت رسول الله(ص)مرتبه ی وصول یافته اند،وبعد از آن در رجوع برای دعوت خلق به طریق متابعت مأذون ومأمون شده اند این طایفه کاملان مکمّل اند که فضل وعنایت ایشان را بعد ازاستغراق درعین جمع ولجّه ی توحید از شکم ماهی فنا به ساحل تفرقه ومیدان بقاءخلاص ومناصی ارزانی فرموده تا خلق را به نجات ودرجات دلالت کنند واما طایفه ی دوم آن جماعت اند که بعد از وصول به درجه ی کمال،حواله ی تکمیل ورجوع به خلق ازایشان نرفت وغرقه ی بحرجمع گشتند ودرشکم ماهی فنا چنان ناچیز ومستهلک شدند که از ایشان هرگز خبری واثری به ساحل تفرقه وناجیت بقا نرسیده ودرسک زمره ی سکان قباب غیرت قطان دیار حیرت انخراط یافتند و بعد از کمال وصول، ولایت تکمیل دیگران به ایشان مفوض نگشت»(جامی،نفحات الانس،8-7) تفاوت و تمایزی که تاریخ ادیان جدید بین به اصطلاح روح یا روحیه‌ی«پیامبر گونه»و«عارفانه»قائل می‌شود را می‌توان به وضوح درتوصیف فوق الذکر جامی از دوطایفه ی صوفیه مشاهده نمود:
1-آنهایی که به گوشه نشینی وعزلت کامل روی آورده ودراولین«هجرت ازخود به سوی معبود واحد»تنها درفکر نجات ورستگاری خویش هستند.
‌ 2-آنانی که از تجربه ی عرفانی خویش درمقام ولایت گونه وبالاتری رجوع نموده وقادر به راهبری دیگران درطریق هدایت هستند. ‌ نحوه ی نگرش وبرخوردبا پدیده ی«تصوف یا عرفان نحوه نگرش و بر خورد با پدیده ی تصوف ( عرفان ) چند جانبه است تجزیه وتحلیل خود تجربه ی عرفانی کاری تقریبا غیر ممکن می‌نماید، زیرا که واژه‌ها هرگز قادر به وصل به اعماق آن نیستند. ‌حتی ظریف ترین تحلیل‌های روانشناسانه نیز محدودیت دارند، همانگونه که صوفیان ( عرفا) می‌گویند، واژه‌ها تا ساحل اقیانوس عرفان پیشتر نمی‌آیند. ‌ فهم و درک تصوف از طریق تحلیل وبررسی ساختارهای معین و معلوم ساده تر به نظر می‌رسد. ‌ از آنجا که تصوف تا حد زیادی بر اصل آیین ورود و پذیرش فرد طالب یا مرید بنا شده است لذا بررسی و مطالعه ی زمینه‌هایی نظیر روش‌های متفاوت تعلیم روحی، ممارست‌هایی که دربین سلسله‌های گوناگون صوفیه عمل می‌شود، مراحل روانشناختی و پیشرفت و تکامل مرید، نحوه ی شکل گیری هریک از سلسله‌ها، و نقش اجتماعی و فرهنگی هر کدام، بسیار جالب و آموزنده خواهد بود. ‌ اما در تفسیر و تاویل کتب عرفانی اسلامی نباید این مطلب را از خاطر دور داشت که بسیاری از کلمات و سخنانی را که ما دارای معانی فلسفی یا کلامی عمیقی می‌دانیم دراصل ممکن است به منظور بازی با کلمات ادا شده باشند، پاره ایی از تعاریفی که در کتب کلاسیک تصوف یافت می‌شوند احتمالا به عنوان نوعی معما برزبان شیوخ و بزرگان طریقت جاری شده اند. ‌تناقض به منظور ضربه زدن جهت بیدارکردن شنونده یا آتش بحث را روشن کردن و یا گیج و حیران کردن قوای عقلانی تا اینکه زمینه برای فهم و درک غیر منطقی یا « حالت » و یا «مقام » عرفانی مورد نظر فراهم شود.
‌ نظر صوفیه در مورد منشأ نام تصوف تعاریف صوفیه به دوران اولیه ی صوفی گری بر می‌گردد. ‌هجویری،در نیمه ی قرن یازدهم میلادی(قرن پنجم هجری)این بحث را چنین جمع بندی می‌کند:«گروهی گفته اند که صوفی را از آن جهت صوفی خوانند که جا مه ی صوف دارد گروهی گفته اند که بدان صوفی خوانند که اندر صف اول باشند وگروهی گفته اند که بدان صوفی خوانند که تولی به اصحاب صفه کنندو گروهی گفته اند که این اسم از صفا مشتق است. ‌ «کشف المحجوب،30» اما تصوف چیزی بیش از اینهاست.
‌جنید رهبر بلا منازع مکتب عراقی عرفان و تصوف اسلامی «متوفی درسال910م. ‌/298ه. ‌ق. ‌»می‌نویسد:«تصوف با کثرت نماز و روزه حاصل نمی‌شود،بلکه آن،اطمینان قلب و سخای روح آدمی است »(_ابو القاسم قشیری،رسائل قشیریه،ص. ‌60) عرفا و متصو فه ی اسلامی،هنگامی که تصوف و اوصاف عرفا و صوفیان نمونه را مورد بحث قرار می‌دادند،از بازی با ریشه ی«صفا» پاکیزگی لذت می‌بردند«آنکه به محبت مصفا شود صافی بود وآنکه مستغرق دوستی شود واز غیر دوست بری شود صوفی بود»(کشف المحجوب،ص. ‌34)یعنی اینکه کسی که کاملا جذب معشوق الهی گردیده و به هیچ چیز جز ذات مقدس او نمی‌اندیشد به مقام واقعی صوفی بودن دست یافته است. ‌ حتی عارف و شاعر بزرگی چون مولانا جلال الدین محمدبلخی در مثنوی معنوی (دفتر سوم،بیت3261)تصوف را به این صورت تعریف می‌کند که: ما التصوف قال وجدان الفرح فی الفؤاد عند اتیان القرح «تصوف چیست؟گفت:یافتن فرح وشادی هنگامی‌که غم واندوه می‌آید» تصوف در دوران اولیه ی شکل گیری تصوف، در دوران اولیه شکل گیری خود،عمدتا به معنای «درون گرایی»(روی به درون آوردن)اسلام بود،تجربه ی شخصی مرکزی اسلام «اعلام اینکه خدا یکی است»صوفیان همواره در داخل حصار اسلام باقی می‌ماندند،و گرایش هیئت عرفانی آنان هرگز ازناحیه ی قبول هیچکدام از مکاتب فقهی و شرعی زمانه محدودیت نمی‌یافت،و هیچ یک از اختلافات بین مذاهب و بحث‌های کلامی مورد علاقه ی آنها نبود. ‌همچنین در رابطه با کسب علوم مختلفه به مقدار ضرورت بسنده می‌کردند به عنوان مثال در مورد علم نجوم و جغرافیا به آن مقدار که می‌توانستند جهت مکه را پیدا کنند و در جهت قبله نماز بگذارندو از علم ریاضیات به آن مقدار که بتوانند به وسیله ی آن مقدار زکات وعشررا تعیین کنند اکتفا می‌کردند. ‌و بر این باور بودند:که علم یا دانش،که طلب آن بر هر مرد وزن مسلمان واجب است،عبارت ازعلم به وظایف وتکالیف اسلامی ‌است: علم جز بهر حیات حق مخوان وزشفا خواندن نجات خود مدان علم دین فقه است و تفسیر وحدیث هر که خواند غیر این گردد خبیث (عطار،مصیبت نامه،ص. ‌54) اهل تصوف از همان ابتدا بین صوفی حقیقی « متصوف »و«مصطوف»کسی که ادعای صوفی بودن می‌کند اما در حقیقت یک مزاحم بی فائده و حتی خطرناک است،تفاوت قائل شده اند.
‌آنها خوب می‌دانستند که «طریق سپردن معانی بسیار دشوار باشد جز برای آنکه وی را از برای آن آفریده باشند. ‌»برای کسی که به جهت صوفی شدن زائیده نشده است اختیار طریقه ی تصوف عملا غیر ممکن است. ‌ صوفئی نتوان به کسب اندوختن در ازل آن خرقه باید دوختن و کوشش فرد برای صوفی شدن (بدون مقدرات ازلی)مانند کار خری بود که به جد وجهد بخواهد اسبی گردد: راست ناید صوفئی هرگز به کسب خر کجا گردد به جد و جهد اسب؟ (عطار،مصیبت نامه،ص. ‌71-70) اما نوگرایان مسلمان و صوفیان میانه رو،در انتقاد خویش از پرستش شیوخ و اقطاب طریقت و پیران سلاسل جلوه ای ازاسلام مردمی که خطرات آن را تا کسی خود در مشرق زمین زندگی نکند درست درک نمی‌نماید- اتحاد و هم زبانی کامل دارند. ‌اما جهت رسیدن به این نقطه ابتدا باید راه طولانی تاریخچه ی بیرونی تصوف را طی نمائیم. ‌باید ببینیم چگونه حرکت تصوف،در زمانهای مختلف و به تناسب شخصیت‌های گوناگون رهبران معنوی خویش،به اشکال متفاوت در آمده در حالی که همواره ذات جوهر آن ثابت باقی مانده است. ‌